مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
بـیـن بـسـتر در اوج تـنهـایـی بی صدا مانـده شیـونش انگار گـاه زنـدان و گـاه در تـبعـیـد سـپـری کـرده روزگـاری را بــرســانــیـد جـــرعـــۀ آبــی بـرسـانـیـد بـهـر تـسـکـیـنـش تنش انگار بین تب میسوخت آنچنان که شراره شد از زهر بـا صـدایـی بُـریـده و لـرزان شرحی از حال مضطرش میگفت مادرش را به گریه میدیـد و از قـیـامِ نـشـسـتهای میگـفت کوچه کوچه غروب تلخی داشت لحـظهها لحـظههای آخـر شد |